نهضت امام حسین از منظر امر به معروف و نهی از منکر
بر اساس نصوص تاریخى امامحسین(ع)، هدف اصلى از قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر بیان داشته است. به اعتقاد نویسنده این هدف از دو سو با فقه اسلامى برخورد مىکند چرا که فقیهان در وجوب امر به معروف و نهى از منکر از یک سو «احتمال تأثیر» و از سوى دیگر «عدم ضرر» را شرط دانستهاند حال آنکه جنبش حسینى هر دو شرط فوق را فاقد بوده است.
تحلیل تفاوت دیدگاه امامحسین(ع) در باره فریضه امر و نهى و شیوه خاص حضرت براى نمایاندن آن با دیدگاه مشهور فقیهان مورد اهتمام این مقاله است. نویسنده ابتدا مستندات این دو شرط را در گفته فقهاء مطرح کرده و به نقد فقهى آن مىپردازد و پس از خدشه در آن دلایل اثبات وجوب امر به معروف و نهى از منکر بدون شروط فوق را بر مىشمارد.
وى در پایان، با نگاه خاص خویش دیدگاه امام(ع) را اجتماعى، کامل، متمدنانه و منطبق بر نصوص موجود در قرآن و سنت دانسته، دیدگاه فقها، را محدودگر و فردگرایانه معرفى مىکند که صرفاً از نصوص تأییدگرایانه بهره جسته، نصوص اصیل و الگوى حسینى را وا نهاده است.
مقاله به درخواست مجله نگاشته شده، ولى نگارش آن به زبان عربى، چارهاى جز برگردان آن به فارسى باقى نمىگذاشت و این خود در یک بحث که عمدتاً صبغه فقهى دارد، ازلطافت و تناسب ادبیات آن با ادبیات مباحث فقهى مىکاهد. امیدواریم این امر تأثیر محسوسى در سطح علمى مقاله نگذاشته باشد.
نیز ناگفته پیداست که پرونده این بحث، همچون دیگر مباحث نظرى که بسترى براى طرح دیدگاههاى مختلف است، همچنان گشوده است بهویژه اگر دیدگاهى مطرح شده باشد که با آنچه میان صاحب نظران حوزه بحث، مشهود است، متفاوت باشد. مقالهاى که پیش روى دارید داراى چنین ویژگى است.
پیشگفتار
تاریخ سه گونه نص و گفته حسینى را براى ما بازگو مىکند که در آن، امامحسین(ع) علت انقلاب و جنبشش را «امر به معروف و نهى از منکر» بیان مىفرماید:
1. در وصیتش در مدینه به برادرش (محمد بن حنفیه) مرقوم داشت:
«و إنّى لمْ أخرج أشِراً و لا بَطراً و لا مفْسِداً و لا ظالماً و إنّما خرجتُ لطلب الإصلاح فی أمة جدی(ص) أرید أنْ آمر بالمعروف و أنهى عن المنْکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن ابیطالب فمَنْ قبلنى بقبول الحق فالله أوْلى بالحقّ و من رَدَّ عَلىّ هذا أصبر حتى یقضیَ اللّه بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین؛
من نه به دلیل خودخواهى یا خوشگذرانى یا فساد و یا ستمگرى از مدینه خارج مىشوم، بلکه هدفم اصلاح در امت جدم است و خواستهام امر به معروف و نهى از منکر مىباشد. مىخواهم به سیره و قانون جدم و پدرم، على بن ابى طالب، عمل کنم. هر کس این حقیقت را از من بپذیرد [و از من پیروى کند] راه خدا را پذیرفته است و هر که مرا رد کند [و از من پیروى ننماید]، با صبر و استقامت راه خود را پى خواهم گرفت تا خدا میان من و افراد حکم کند که او بهترین داوران است.»(1)
2. در راهش به کربلا میان یاران حر ریاحى خطبه خواند و فرمود:
«أیّها الناس، إنّ رسول اللّه قال: مَن رآى سلطاناً جائراً مُسْتَحلاًّ لحرام اللّه ناکثاً عهده مخالفاً لسنة رسول اللّه یعمل فی عباد اللّه بالإثْم و العدوان فلم یغیّرْ علیه بفعلٍ و لا قولٍ کان حقاً على اللّه أنْ یُدخِله مدخله اَلا و إنَّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و أظهروا الفسادَ و عطّلوا الحدودَ و استأثروا بالفیء و أحلّوا حرام اللّه و حرَّموا حلاله و أنا أحقّ مِمَنْ غیَّر....؛
اى مردم! رسول خدا فرمود: کسى که ببیند حاکم ستمگرى، حرام خدا را حلال مىشمارد و پیمان خدا را مىشکند و با سنت رسول خدا مخالفت مىورزد و میان بندگان خدا به فساد و ستمکارى عمل مىکند، اما وى با عمل یا سخن بر ضد حاکم قیام نکند، سزاوار است خدا او را با آن حاکم محشور کند.
آگاه باشید بنىامیه به اطاعت شیطان گردن نهادند و اطاعت خداى رحمان را رها کردند و فساد را آشکار نمودند و حدود الهى را ترک کردند و بیت المال را غارت نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام شمردند. و من به خلافت از کسانى که [دین خدا را] تغییر دادند سزاوارترم.»(2)
3. در خطبهاى در جمع اصحابش در کربلا فرمود:
«أما بعد، فقدْ نزل بنا مِنْ الأمر ما قد ترون و إنّ الدنیا قد تغیرتْ و تنکرتْ و أدبر معروفُها و لم یبق منها إلاّ صبابة کصبابة الإناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل. ألا ترون إلى الحق لا یُعمل به و إلى الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فی لقاء اللّه فإنی لا أرى الموت إلا سعادةً و الحیاة مع الظالمین إلاّ برما؛
کار ما بدین جا کشیده که مىبینید! کار دنیا دگرگون و بسیار زشت و ناپسند شده است! نیکیهاى دنیا ترک مىشود و از آنها چیزى باقى نمانده، جز تهماندههایى مانند تهمانده آبشخورها، و پستیهاى زندگى مانند خوردنىهاى زیان بخش و بیمار کننده است. آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟! سزاوار است در چنین وضعى مؤمن، مرگ و ملاقات با خدا را آرزو کند. من مرگ را جز سعادت و خوشبختى نمىبینم و زندگى با ستمگران را جز خوارى و ذلت نمىدانم.»(3)
این نصوص سه گانه با محتواى همخوانى که دارد، هدف جنبش حسینى را «امر به معروف و نهى از منکر» اعلام مىکند. نگرش به سیاق تاریخى این متون، بر این هدف تأکید دارد، از آن رو که نخستین متن، بیانگر اولین جرقههاى نهضت حسینى است و متن دوم را امام میانه راه، فرمود و نص سوم را در روزهاى پایانى گفت که نمایانگر هدف اصلى است؛ یعنى امر به معروف و نهى از منکر از آغاز تا لحظات پایانى، همراه [قیام و[ طریق حسینى است.
هدف نهضت در برخورد با فقه
مسألهاى که نظر پژوهشگران را جلب کرده و اینان را بر تحقیق بر مىانگیزاند، آن است که اعلام امر به معروف و نهى از منکر به عنوان هدف اصلى انقلاب توسط امام، از دو سو با فقه اسلامى برخورد مىکند:
1. فقیهان در وجوب امر به معروف و نهى از منکر شرط مىکنند احتمال تأثیر برود، اما از جنبش حسینى انتظار نبود در نظام و حکومت یزید تأثیر بگذارد.[و موجب تغییر روش یا سرنگونى آن شود].
2. نیز شرط مىکنند ضررى به جان و مال و آبرو و اهل و عیال و فرزندان نرسد، در حالى که انقلاب امام(ع) شدیدترین ضرر در این جنبهها را داشت.
نیز انقلاب امام با فقه جمهور [=اهل سنت [مخالف است، مانند اعتقاد مشهور اینان مبنى بر عدم جواز خروج و انقلاب بر ضد حاکم جائر و ستمگر، در حالى که انقلاب امام(ع) بزرگترین انقلاب درتاریخ بشرى است، چه رسد به تاریخ اسلامى!
اما ما بدین جهت نخواهیم پرداخت، زیرا فرصت خاص خود را براى پژوهش مىطلبد، بلکه فقط در همان دو جنبه که ذکر شد، بحث خواهیم کرد.
تحلیل تفاوت دیدگاه امام حسین در باره فریضه امر و نهى و شیوه خاص ایشان براى انجام آن، با دیدگاه مشهور فقیهان و روش اینان در برخورد با امر و نهى چگونه سنجیده مىشود و اینکه کدام یک از دو دیدگاه، حقیقت شرع است؟
این پژوهش، کوششى در این راستاست که امیدواریم به [هدف و] موفقیت برسد.
سخنى پیش از آغاز پژوهش
پیش از آنکه به پژوهش بایسته علمى بپردازیم، در مىیابیم تفاوت [میان دو دیدگاه [دو تفسیر دارد:
1. بگوییم: فقه متصدى بیان وظایف عادى تمامى مکلفان است، و آنچه امام انجام داد، امرى استثنایى در شمار رسالت امامان و تاریخ است.
امام حسین خود را براى وظیفه استثنایى که ویژه ایشان بود، آماده کرد و شامل دیگرى نمىشود.
2. امام به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى معیّن مىنگریست، در حالى که فقیهان از دیدگاهى دیگر به این وظیفه مىنگرند. در این صورت بر ماست که از دید امام، این وظیفه را کنکاش کرده، سبب نپذیرفتن این دیدگاه توسط فقیهان و عوامل دیدگاه خاصشان را بررسى نموده، به جهات ترجیح دیدگاه امام بر دیدگاه فقهى بپردازیم.
تفسیر نخست نظر مساعدى نزد غیر شیعیان ندارد، زیرا مستلزم این است که باور کنیم امام(ع) جایگاه آسمانى خاصى دارد، به گونهاى که [توان و [نقش استثنایى در رسالت و تاریخ و وظایف شرعى [پیشوایان دینى] دارد. این اعتقاد شیعه امامیه است، نه دیگر مسلمانان و ما دلیلى بر درستى این تفسیر نمىیابیم، چرا که امام از دیگران مانند عبدالله بن عمر(4)درخواست یارى کرد، نیز از عبید الله بن حر جعفى و عمر بن سعد.(5) همچنین در عاشورا چندین بار یارى طلبید.
درخواستهاى پى در پى و مکرر یارى براى تداوم خط و راه انقلاب، چه در مدینه و چه کربلا روشن مىکند همه امت وظیفه دارند بر ضد حکومت اموى قیام کنند و امام براى انجام این وظیفه برخاسته، مردم را براى یارى فرا خواند.
عظمتِ قیام و از جان گذشتگى امام به خاطر کوتاهى امت در یارى ایشان بود؛ نیز انحراف بیشتر مردم از [راه و هدف] امام و تأیید حکومت اموى توسط عامه.
امام در برخى موارد، کسانى را که از یاریش روى برگرداندند، سرزنش مىکند، چنان که دست آخر به عبید الله بن حر جعفى فرمود:
«و إنی أنصحک کما نصحتنی إن اسْتطعت أنْ لاتسمع صراخَنا ولا تشهد وقعتنا فافْعلْ فواللّه لایسمع واعیتنا أحد و لا ینصرنا إلاّ أکَبَّهُ اللّه فی نار جهنم؛ همان گونه که به من پند دادى و برایم خیرخواهى کردى، به تو سفارش مىکنم: اگر مىتوانى جایى بروى تا فریاد [دادخواهى و یارى] ما را نشنوى و حوادثى را که برایمان پیش خواهد آمد نبینى، این کار را بکن. سوگند به خدا! اگر کسى فریاد یارى ما را بشنود، اما کمکمان نکند، خدا او را در آتش جهنم خواهد افکند!»(6)
امام در همان مکان که عبیدالله بن حر را دید، به عمرو بن قیس مشرقى و پسر عمویش برخورد. امام از این دو یارى خواست، اما [پوزش خواستند و] عذر آوردند. امام فرمود:
«إنْطلقا فلا تسمعاْ لی واعیة و لا تریا لی سواداً فإنه من سمع واعیتنا أوْ ترى سوادَنا فلم یُجِبْنا أوْ یغثنا کان حقاً على اللّه عزّوجلّ أنْ یکبّه على منخریه به فی النار؛ از اینجا دور شوید؛ تا فریاد کمک خواهىمان را نشنوید و ما را نبینید، زیرا آنکه نداى یارى طلبیدن ما را بشنود یا ما را ببیند، اما لبیک نگوید و یاریمان نکند، سزاوار است خداى عزّوجلّ او را به صورت درون آتش افکند!»(7)
تمامى مطالب گذشته مىنمایاند امام(ع) واجب را منحصر به خود نمىدانست و خویش را استثنایى میان امت ـ چنانکه نگرش نخست مىگوید ـ نمىشمرد، گرچه ایشان براى انجام واجب، سزاوارتر و مشتاقتر به آن بود و از همه مردم بیشتر بدان اعتقاد و ایمان داشت.
اخبار وارده در باره گریه پیامبران بر حسین(ع) و یاد مکرر ایشان، نیز پیشگویى پیامبر(ص) در باره ایشان و آنچه رخ خواهد داد، مستلزم آن نخواهد بود که بگوییم امام در انجام اوامر و خواستههاى الهى استثنایى میان امت بود. نصوص و فرمایشهاى سهگانه حسینى که ذکر کردیم، روشن مىکند تکلیف به انقلاب و جنبش، امرى عام و فراگیر بود و شامل تمامى امت مىشد و امام از آن رو که جزء و عضوى از امت بود، بدین وظیفه اقدام کرد، نه بدان خاطر که استثنایى میان امت بود.
با آنچه برشمردیم، نخستین نگرش اعتبارى نداشته، امر منحصر به تفسیر دوم مىشود؛ یعنى دیدگاه خاص امام در مورد امر به معروف و نهى از منکر، و بر خلاف آنچه زمانهاى بعد در فقه و میان فقیهان مشهور و متعارف شد. این چه دیدگاهى است؟ تفاوت میان دو دیدگاه [امام و فقها] چگونه به وجود آمد؟ پاسخ بدین پرسشها مستلزم بحث در دو معیارى است که بدان خاطر، گفته مشهور فقهى، متفاوت با انقلاب امام است.